سخت است
اما راهی نیست
اگر می خواهیدر آسمانت شکلی نقش بندد
بجوش و بخار شو
دیوارهای جهان
نمناک تر از آن است که فکر می کنی
تلنگر سطری کافی است
آنگاه که خورشید از حوابگاهش بیرون می آید
از کیسه خوابت بیرون بیا
و از ابرها عبور کن
بی اعتنا به سایه های همیشه
از نور ماه
ردای بلندی حواهی بافت
برای شانه های عریانت
از ابرها که گذشتی برقص
و بدان
آخرین اواز
دست نیاقتنی تر از آن است که فکر میکنی
شب را بنوش
تا آخرین قطره تلخش
اما کوچه های آفتاب را از یاد نبر
پیچک های سبز دیوارهای نمناک را
بخوان
دریای یخ زده آب میشود
و پرنده سرما زده
لبریز از جنون پرواز میشود
گاهی هم واژه ای نمی چکد
تا سطری ببارد
و خطوط سیل وار تو را ببرند
آنگاه کشتزار بوی بال شکسته ی پرنده را میدهد
راه خودمان را باز می کنیم
شانه میزنیم به شانه های سنگی
بلند شو
تا از میان دود و فریادهای شکسته بگذریم
از کنار دست های بینوا
که بیهوده میکاوند خاک مرده را.