برکه

آهسته از کنار برکه

گام بر می دارم

می ترسم از کنار کفشم

ریگی رها شود

می دانی برکه خواب است

و خواب ماه می بیند.

 

 

از پنجمین دفتر شعر :مه چهره ها یمان را با خود می برد.

موسسه ی انتشاراتی آهنگ دیگر

می ترسم

 

می ترسم فراموشم کنی

برگ های سبز چسبانی می شوم

دیوارهای اتاقت را می پوشانم

از نرده های مهتابی ات بالا می روم

و می چسبم

به هر پنجره ای که از آن نگاه می کنی

به هر دری که از آن می گذری

و فرش می کنم

هر راهی که بر آن پا می گذاری

به لباست

به دست هایت می چسبم

                                   می ترسم .

ادامه نوشته

مدا ر

واژه ها نخست همه در من بودند

به گرد خود مي چرخيدم

تا يك به يك پرتابشان كردم

تا هر يك مداري بيابند

پس چرخيدند

سياره هاي كوچك به گرد خويش

با دريا و  ابرها و خانه ها

 

تهي از واژه

سكوت كردم

و باز ايستادم از گردش

تا ببينم

گردش سياره هاي كوچك را .

ادامه نوشته