اژدها
نه صداي ضربه هاي تبر به گوش مي رسد
نه فرياد درختي
كه بر خاك مي نشيند
رخت ها ، نيم شسته در كنار رود
و درهاي باز را
باد برهم مي كوبد
آسوده از ميان باغچه گذشت
پابر گلبرگ ها و خرده شيشه ها نهاد
و در دل علفزار
جاده اي زرد و سوخته
از پس گامهاش
تا دور دست كشيده شد
بيهوده رشته ي گسسته ي روياهايم را
لا به لاي سفال هاي ريخته ي بام
از پنجره اي خفته در آغوش خاكستر
جستجو مي كنم
كسي ترانه اي نمي خواند
صدايي نيست
و مرا زين و برگي نيست
اسبي نيست .
از مجموعه ي بي چتر بي چراغ
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم خرداد ۱۳۸۹ ساعت 14:16 توسط رضا چايچی
|
کتاب باله ی ماسه ها