اما پله ها
این پله های سنگی
مرا به کجا می برند؟
بالا و
بالا و
بالاتر
می خواهم به پشت سر نگاه کنم
اما پله ها نمی گذارند
از اینجا روبرو را می بینم
و خودم را که خمیده
عصا زنان
از کنار ردیف درختان آرام
آرام می گذرد
دستم دیگر به گیلاس های خانه پدری نمی رسد
آن حوض کوچک
آه می خواهم به کودکی ام برگردم.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۸۷ ساعت 15:6 توسط رضا چايچی
|
کتاب باله ی ماسه ها