مثل همیشه
وانمود می کنی که خفته ای
مثل همیشه
و هیچ نمی بینی
در آهسته باز می شود
می آید تا کنار میز
پاورچین
پیراهن کهنه ات را
نوازش می کند
با نوک انگشتان
کتاب را بر هم می نهد
دستمال سپید را
بر میز می کشد
همچنان از گوشه ی چشم
در آینه می نگری
خیال می کنی کسی نیست
و گل های پژمرده هنوز آنجاست
در گلدان
گل سرخ را نمی بینی
دو جوی نقره ای که جاریست
از چشمه چشمانش
چشم ها را با پشت دست پاک می کند
پنجره را می گشاید
و همچنان که آمده پاورچین
می رود
مثل همیشه
که نمی خواهی عاشق شویو
سپیده میزند
بی قرار در آینه ی تهی می نگری
مثل همیشه
که پنجره باز است و
نشانی از او نیست
و سرگردانی
میان آواز گنجشکان.
از کتاب بی چتر بی چراغ ۱۹/۵/۶۹
+ نوشته شده در شنبه دوم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 8:20 توسط رضا چايچی
|
کتاب باله ی ماسه ها