بی چتر بی چراغ
از شرم
شهر شال بر روی می نهد
آنگاه که فرو می افتد
این شب سنگی
بر ساقه های نازک آفتاب
شاید پروانه ای
آن سوی روزن است
شب است گود و بارانی
و عشق بی چتر و بی چراغ
اندک
اندک
در کوچه ها از بوی مرگ
آکنده میشود.
از کتاب بی چتر بی چراغ ۲۱/۲/۶۸
+ نوشته شده در شنبه دوم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 8:7 توسط رضا چايچی
|
کتاب باله ی ماسه ها