با تو گفتم

از رودی آرام

بر پیشانیم خزه ای بگذار

 

تنم تجزیه می شود

بوی فساد می دهد

بوی خاک

 

باتو گفتم

شعری بخوان

مگر دمی باستارگان به سر برم

 

رهایم می کنی

بر این خاک مرده

کز آن هیچ گیاهی نمی روید.

 

 

از کتاب بی چتر بی چراغ۲۴/۳/۶۸